[فعل]

to hunt

/hʌnt/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: hunted] [گذشته: hunted] [گذشته کامل: hunted]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 شکار کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: شکار کردن صید کردن
مترادف و متضاد chase pursue track
  • 1.Some animals hunt at night.
    1. برخی از حیوانات در شب شکار می‌کنند.

2 دنبال (چیزی) گشتن جستجو کردن

مترادف و متضاد search
  • 1.I've hunted all over the place, but I can't find that book.
    1. من همه جا را گشته‌ام، ولی نمی‌‌توانم آن کتاب را پیدا کنم.
  • 2.I've hunted high and low for my gloves.
    2. من همه جا را به دنبال دستکش‌هایم گشته‌ام.
[اسم]

hunt

/hʌnt/
قابل شمارش

3 شکار

معادل ها در دیکشنری فارسی: نخجیر شکار
a fox hunt
شکار روباه

4 جستجو

مترادف و متضاد search
a hunt for the missing child
جستجویی برای آن کودک گمشده
[اسم]

Hunt

/hʌnt/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 هانت [نام خانوادگی]

تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان