[اسم]

illness

/ˈɪl.nəs/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 بیماری

معادل ها در دیکشنری فارسی: بیماری ناخوشی مریضی مرض کسالت
مترادف و متضاد disease sickness good health
  • 1.He died at home after a long illness.
    1. او پس از یک بیماری طولانی، در خانه فوت کرد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان