[فعل]

to illuminate

/ɪˈlumɪnɪt/
فعل گذرا
[گذشته: illuminated] [گذشته: illuminated] [گذشته کامل: illuminated]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 روشن کردن

  • 1.The earth is illuminated by the sun.
    1. زمین توسط خورشید روشن می‌شود.

2 چراغانی کردن با چراغ‌های کوچک تزئین کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: چراغانی کردن روشن کردن

3 روشن کردن (معنی، مفهوم و...) تبیین کردن

formal
مترادف و متضاد clarify
  • 1.Novelists often use history to illuminate their understanding of human behavior.
    1. رمان‌نویسان اغلب برای آشکار ساختن درکشان از رفتار انسان، از تاریخ استفاده می‌کنند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان