[صفت]

impossible

/ɪmˈpɑs.ə.bəl/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: more impossible] [حالت عالی: most impossible]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 غیرممکن

معادل ها در دیکشنری فارسی: نشدنی ناممکن محال غیرممکن
مترادف و متضاد impractical out of the question unfeasible possible
  • 1.It seems impossible.
    1. به‌نظر غیرممکن می‌رسد.
to be impossible for somebody
غیرممکن بودن برای کسی
  • 1. It's impossible for me to be there before eight.
    1. برای من غیرممکن است که تا قبل از هشت آنجا باشم.
  • 2. It’s impossible for me to finish this work by five o’clock.
    2. تمام کردن این کار تا ساعت 5، برایم غیرممکن است.
almost/virtually impossible
تقریباً غیرممکن
an impossible dream/goal
رؤیا/هدف غیرممکن
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان