[فعل]

to improve

/ɪmˈpruːv/
فعل ناگذر
[گذشته: improved] [گذشته: improved] [گذشته کامل: improved]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 پیشرفت کردن

مترادف و متضاد advance develop progress deteriorate worsen
  • 1.Communications improved during the 18th century.
    1. ارتباطات در قرن هجدهم پیشرفت کرد.

2 بهتر شدن وضع سلامتی بهبود یافتن

معادل ها در دیکشنری فارسی: بهتر شدن
مترادف و متضاد get better deteriorate worsen
  • 1.Her health has improved.
    1. (وضعیت) سلامت او بهبود یافته‌است.

3 بهبود دادن بهتر کردن، بهبود بخشیدن

معادل ها در دیکشنری فارسی: اصلاح کردن بهتر کردن
مترادف و متضاد make better upgrade impair worsen
to improve something
چیزی را بهتر کردن
  • I need to improve my French.
    باید زبان فرانسه‌ام را بهتر کنم.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان