[صفت]

incapable

/ɪnˈkeɪpəbl/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: more incapable] [حالت عالی: most incapable]

1 ناتوان

معادل ها در دیکشنری فارسی: بی‌لیاقت عاجز قاصر
  • 1.After the operation he was incapable of taking care of himself for several weeks.
    1. بعد از جراحی، او تا چند هفته در مراقبت کردن از خودش ناتوان بود.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان