[فعل]

to incarcerate

/ɪnˈkɑːrsəreɪt/
فعل گذرا
[گذشته: incarcerated] [گذشته: incarcerated] [گذشته کامل: incarcerated]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 زندانی کردن حبس کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: زندانی کردن
مترادف و متضاد imprison jail
  • 1.Thousands were incarcerated in labor camps.
    1. هزاران نفر در اردوگاه های کار زندانی شده اند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان