[فعل]

to inhale

/ɪnˈheɪl/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: inhaled] [گذشته: inhaled] [گذشته کامل: inhaled]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 استنشاق کردن نفس کشیدن، هوا به ریه فرو بردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: استنشاق کردن
مترادف و متضاد breathe in exhale
  • 1.He inhaled on another cigarette.
    1. او دود سیگار دیگری را به ریه اش فرو برد.
  • 2.Lift your arms above your head and inhale as you stretch.
    2. دست هایتان را بالا ببرید و همانطور که کشش را انجام می دهید نفس بکشید.
  • 3.She closed her eyes and inhaled deeply.
    3. او چشم‌هایش را بست و عمیقا استنشاق کرد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان