[فعل]

to inquire

/ɪnˈkwaɪr/
فعل ناگذر
[گذشته: inquired] [گذشته: inquired] [گذشته کامل: inquired]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 پرسیدن سؤال کردن

مترادف و متضاد ask
  • 1."Are you staying long?" she inquired.
    1. او پرسید: «برای مدت طولانی می‌مانید؟»
  • 2.I’m calling to inquire about my checking account.
    2. زنگ زدم تا درباره حساب جاری‌ام سؤال کنم [زنگ زدم تا سؤالاتی درباره حساب جاری‌ام بپرسم].

2 تحقیق کردن پرس‌وجو کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: تحقیق کردن خبر گرفتن سراغ گرفتن
مترادف و متضاد probe research
  • 1.I'm inquiring about dentists in the area.
    1. دارم درباره دندان‌پزشکان (در) این منطقه تحقیق می‌کنم.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان