Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . پرسیدن
2 . تحقیق کردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to inquire
/ɪnˈkwaɪr/
فعل ناگذر
[گذشته: inquired]
[گذشته: inquired]
[گذشته کامل: inquired]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
پرسیدن
سؤال کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
استفسار کردن
پرس و جو کردن
پرسیدن
پیجویی کردن
جویا شدن
استعلام گرفتن
مترادف و متضاد
ask
1."Are you staying long?" she inquired.
1. او پرسید: «برای مدت طولانی میمانید؟»
2.I’m calling to inquire about my checking account.
2. زنگ زدم تا درباره حساب جاریام سؤال کنم [زنگ زدم تا سؤالاتی درباره حساب جاریام بپرسم].
2
تحقیق کردن
پرسوجو کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
تحقیق کردن
خبر گرفتن
سراغ گرفتن
مترادف و متضاد
probe
research
1.I'm inquiring about dentists in the area.
1. دارم درباره دندانپزشکان (در) این منطقه تحقیق میکنم.
تصاویر
کلمات نزدیک
inquest
input
inpatient
inorganic chemistry
inordinately
inquiring
inquiry
inquisition
inquisitive
inquisitively
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان