[فعل]

to interject

/ˌɪntərˈdʒekt/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: interjected] [گذشته: interjected] [گذشته کامل: interjected]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 حرف کسی را قطع کردن بین چیزی آمدن

مترادف و متضاد insert interrupt
  • 1.You're wrong,’ interjected Susan.
    1. سوزان بین صحبت ها گفت: "تو اشتباه می کنی".
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان