Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . میان پرده (نمایش و ...)
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
intermission
/ˌɪnt.ərˈmɪʃ.ən/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
میان پرده (نمایش و ...)
معادل ها در دیکشنری فارسی:
آنتراکت
میانپرده
مترادف و متضاد
break
cessation
interlude
interval
1.The show "Zorro" had only one intermission of 20 minutes.
1. نمایش "زرو"، تنها یک میان پردهی 20 دقیقهای داشت.
تصاویر
کلمات نزدیک
intermingle
interminably
interminable
intermezzo
interment
intermittent
intermittent rain
intern
internal
internal bleeding
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان