Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . بازجویی
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
interrogation
/ɪnˌtɛrəˈgeɪʃən/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
بازجویی
بازپرسی
معادل ها در دیکشنری فارسی:
استفهام
استنطاق
بازپرسی
سینجیم
بازجویی
1.They took him away for interrogation.
1. او را برای بازجویی بردند.
تصاویر
کلمات نزدیک
interrogate
interrelation
interrelated
interrelate
interregnum
interrogative
interrogative pronoun
interrogator
interrogatory
interrupt
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان