Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . وقفه
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
interruption
/ˌɪn.t̬əˈrʌp.ʃən/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
وقفه
اختلال
معادل ها در دیکشنری فارسی:
اخلال
وقفه
فترت
قطع
انقطاع
1.There were so many interruptions, I couldn't get on with my work.
1. کلی وقفه وجود داشت، نتوانستم به کارم ادامه دهم.
تصاویر
کلمات نزدیک
interrupted
interrupt
interrogatory
interrogator
interrogative pronoun
intersect
intersecting
intersection
intersperse
interspersed
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان