Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . (میان دو یا چند چیز) پراکندن
2 . (در فعالیتی) وقفه ایجاد کردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to intersperse
/ˌɪntərˈspɜːrs/
فعل گذرا
[گذشته: interspersed]
[گذشته: interspersed]
[گذشته کامل: interspersed]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
(میان دو یا چند چیز) پراکندن
1.Beautiful flowers were interspersed among the rocks.
1. گلهای زیبا میان صخرهها پراکنده بودند.
2
(در فعالیتی) وقفه ایجاد کردن
(موقتاً) قطع کردن
1.The debate was interspersed with angry exchanges.
1. بگومگوها باعث شدند در مناظره وقفه ایجاد شود.
تصاویر
کلمات نزدیک
intersection
intersecting
intersect
interruption
interrupted
interspersed
interstate
interstellar
intertwine
interval
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان