[فعل]

to intersperse

/ˌɪntərˈspɜːrs/
فعل گذرا
[گذشته: interspersed] [گذشته: interspersed] [گذشته کامل: interspersed]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 (میان دو یا چند چیز) پراکندن

  • 1.Beautiful flowers were interspersed among the rocks.
    1. گل‌های زیبا میان صخره‌ها پراکنده بودند.

2 (در فعالیتی) وقفه ایجاد کردن (موقتاً) قطع کردن

  • 1.The debate was interspersed with angry exchanges.
    1. بگومگوها باعث شدند در مناظره وقفه ایجاد شود.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان