Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . زندان
2 . به زندان انداختن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
jail
/dʒeɪl/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
زندان
معادل ها در دیکشنری فارسی:
هلفدانی
زندان
ندامتگاه
محبس
مترادف و متضاد
penitentiary
prison
1.He has been released from jail.
1. او از زندان آزاد شدهاست.
2.She spent a year in jail.
2. او یک سال را در زندان گذراند.
a ten-year jail sentence
یک حکم زندان ده ساله
[فعل]
to jail
/dʒeɪl/
فعل گذرا
[گذشته: jailed]
[گذشته: jailed]
[گذشته کامل: jailed]
صرف فعل
2
به زندان انداختن
زندانی کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
حبس کردن
زندانی کردن
1.He was jailed for life for murder.
1. او به خاطر قتل تا ابد زندانی شد.
تصاویر
کلمات نزدیک
jaguar
jagged peak
jagged
jaded
jade green
jailbird
jailbreak
jailer
jailhouse
jaime
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان