Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . دوری کردن (از)
2 . دور نگه داشتن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to keep off
/kip ɔf/
فعل گذرا
[گذشته: kept off]
[گذشته: kept off]
[گذشته کامل: kept off]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
دوری کردن (از)
اجتناب کردن
مترادف و متضاد
avoid
evade
steer clear of
mention
raise
1.I'm trying to keep off fatty foods.
1. من سعی میکنم از خوردن غذاهای چرب اجتناب کنم.
2.Keep off eating carbs.
2. از مصرف کربوهیدرات دوری [اجتناب] کنید.
2
دور نگه داشتن
1.He put a cloth over the food to keep the flies off.
1. او پارچهای روی غذا گذاشت (کشید) تا مگسها را (از آن) دور نگه دارد.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
keep mum
keep in
keep down
keep company
keep back
keep on
keep distance
keep eyes off
keep eyes peeled
keep hands off
کلمات نزدیک
keep it under one's hat
keep it short
keep interrupting
keep in touch
keep in mind
keep off the grass.
keep on
keep on at
keep one's chin up
keep one's cool
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان