[فعل]

to keep off

/kip ɔf/
فعل گذرا
[گذشته: kept off] [گذشته: kept off] [گذشته کامل: kept off]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 دوری کردن (از) اجتناب کردن

مترادف و متضاد avoid evade steer clear of mention raise
  • 1.I'm trying to keep off fatty foods.
    1. من سعی می‌کنم از خوردن غذاهای چرب اجتناب کنم.
  • 2.Keep off eating carbs.
    2. از مصرف کربوهیدرات دوری [اجتناب] کنید.

2 دور نگه داشتن

  • 1.He put a cloth over the food to keep the flies off.
    1. او پارچه‌ای روی غذا گذاشت (کشید) تا مگس‌ها را (از آن) دور نگه دارد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان