[فعل]

to kick

/kɪk/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: kicked] [گذشته: kicked] [گذشته کامل: kicked]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 شوت کردن با پا زدن، شوت زدن

مترادف و متضاد boot punt strike with the foot
  • 1.I kicked the ball as hard as I could.
    1. من توپ را با نهایت شدت شوت کردم.
  • 2.I picked up a ball and kicked it.
    2. من توپ را برداشتم و آن را شوت کردم.

2 لگد زدن

معادل ها در دیکشنری فارسی: جفتک انداختن لگد زدن
  • 1.He was accused of kicking a man in the face.
    1. او، به لگد زدن به صورت یک مرد، متهم شد.
  • 2.The child was dragged away, kicking and screaming.
    2. آن بچه در حالی که لگد می‌زد و جیغ می‌کشید، به زور برده شد.
[اسم]

kick

/kɪk/
قابل شمارش

3 لگد

معادل ها در دیکشنری فارسی: اردنگی تیپا لگد
  • 1.If the door won’t open, give it a kick.
    1. اگر درب باز نشد، به آن لگد بزن.

4 لذت هیجان

informal
مترادف و متضاد enjoyment excitement thrill
  • 1.He gets a kick out of driving fast cars.
    1. او از رانندگی با اتومبیل‌های پرسرعت لذت می‌برد.

5 گیرایی (مشروبات الکلی یا مواد مخدر) قدرت، اثر

مترادف و متضاد potency
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان