Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . زمین
2 . خشکی
3 . کشور
4 . فرود آمدن
5 . بر زمین نشاندن
6 . (به خشکی) رسیدن
7 . افتادن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
land
/lænd/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
زمین
معادل ها در دیکشنری فارسی:
ارض
ارضی
زمین
زمینی
آب و گل
مترادف و متضاد
fields
grounds
open area
property
1.This land here is good for growing potatoes.
1. زمین اینجا برای پرورش سیبزمینی خوب [مناسب] است.
by land
زمینی
We made the journey by land, though flying would have been cheaper.
ما زمینی سفر کردیم، گرچه با پرواز ارزانتر میشد.
fertile/arid/stony ... land
زمین حاصلخیز/خشک/سنگی و...
The land near the river is very fertile.
زمین نزدیک رودخانه بسیار حاصلخیز است.
flat/undulating/hilly... land
زمین صاف/پردستانداز/تپهای و...
It is undulating land that should never have been farmed.
این زمین پردستاندازی است که هیچوقت نباید در آن کشاورزی میشد.
agricultural/arable/industrial... land
زمین کشاورزی/زراعی/صنعتی و...
The factory is causing severe pollution to nearby agricultural land.
کارخانه باعث آلودگی شدید زمین کشاورزی مجاور شده است.
to own land
صاحب زمین بودن
They own a lot of land.
آنها صاحب زمینهای زیادی هستند.
a piece of land
یک قطعه زمین
He bought a piece of land.
او یک قطعه زمین خرید.
2
خشکی
معادل ها در دیکشنری فارسی:
خشکی
مترادف و متضاد
earth
soil
sea
on land
در خشکی
1. It is cheaper to drill for oil on land than at sea.
1. حفاریکردن برای نفت در خشکی، نسبت به دریا ارزانتر است.
2. The crocodile lays its eggs on land.
2. کروکدیل در خشکی تخم میگذارد.
3
کشور
سرزمین
معادل ها در دیکشنری فارسی:
اقلیم
خاک
دیار
سرزمین
ارض
مترادف و متضاد
country
homeland
nation
1.She returned to the land where she was born.
1. او به کشوری که در آن به دنیا آمده بود، بازگشت.
native/foreign land
سرزمین مادری/کشور خارجی
1. She longed to return to her native land.
1. او آرزو داشت به سرزمین مادری خود برگردد.
2. They dreamed of travelling to foreign lands.
2. آنها رویای سفر به کشورهای خارجی را داشتند.
[فعل]
to land
/lænd/
فعل ناگذر
[گذشته: landed]
[گذشته: landed]
[گذشته کامل: landed]
صرف فعل
4
فرود آمدن
رسیدن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
فرود آمدن
مترادف و متضاد
come down
take off
1.The plane landed at La Guardia airport.
1. آن هواپیما در فرودگاه "لا گواردیا" فرود آمد.
2.We should land in Madrid at 7:00 a.m.
2. ما باید ساعت 7 صبح در مادرید فرود آییم [به مادرید برسیم].
5
بر زمین نشاندن
فرود آوردن
مترادف و متضاد
come down
touch down
to land something
چیزی را فرود آوردن
The pilot landed the plane safely.
آن خلبان، هواپیما را به سلامت فرود آورد.
6
(به خشکی) رسیدن
مترادف و متضاد
arrive
berth
dock
depart
put to sea
sail
1.The Pilgrims landed in Massachusetts in 1620.
1. زائران در سال 1620 به "ماساچوست" رسیدند.
7
افتادن
زمین خوردن
1.The ball landed in the neighbor's garden.
1. توپ در باغچه همسایه افتاد.
تصاویر
کلمات نزدیک
lancet
lance
lancashire hotpot
lan
lampshade
land grabbing
land mine
land on one's feet
land rover
land up
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان