[فعل]

to lean on

/ˈliːn ˈɑːn/
فعل گذرا
[گذشته: leaned on] [گذشته: leaned on] [گذشته کامل: leaned on]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 تحت‌فشار قرار دادن

to lean on somebody
کسی را تحت‌فشار قرار دادن
  • 1. The government has been leaning on the TV company not to broadcast the show.
    1. دولت (آن) شرکت تلویزیونی را تحت‌فشار قرار داد تا (آن) برنامه را پخش نکنند.
  • 2. We may have to lean on them a little if we want our money.
    2. اگر پولمان را می‌خواهیم، ممکن است مجبور شویم کمی آنها را تحت‌فشار قرار دهیم.

2 وابسته بودن متکی بودن

معادل ها در دیکشنری فارسی: متکی بودن
مترادف و متضاد rely on
  • 1.He leans heavily on his family.
    1. او به‌شدت به خانواده‌اش وابسته است.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان