Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . گفتن (راز)
2 . نشان دادن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to let on
/ˈlɛt ˈɑːn/
فعل ناگذر
[گذشته: let on]
[گذشته: let on]
[گذشته کامل: let on]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
گفتن (راز)
لو دادن، فاش کردن
informal
1.She let on that she was leaving.
1. او گفت که دارد میرود.
to let on to somebody
به کسی گفتن
I'm getting married next week, but please don't let on to anyone.
من هفته آینده ازدواج میکنم، اما لطفاً به هیچکس نگو.
2
نشان دادن
بروز دادن
informal
1.I’m sure he knows more than he’s letting on.
1. من مطمئنم که او بیشتر از آنچه نشان میدهد، میداند.
تصاویر
کلمات نزدیک
let off
let me tie my shoes.
let me see
let me put on my glasses.
let me check it in the dictionary.
let one's hair down
let out
let sleeping dogs lie
let some air out of this tire.
let something roll off one's back
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان