[اسم]

load

/loʊd/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 بار

معادل ها در دیکشنری فارسی: بار کوله‌بار
  • 1.The truck was carrying a load of bricks.
    1. آن کامیون داشت باری از آجر را حمل می‌کرد.

2 وزن

  • 1.Modern backpacks spread the load over a wider area.
    1. کوله پشتی‌های مدرن وزن را به فضای وسیع‌تری پخش می‌کنند.
[فعل]

to load

/loʊd/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: loaded] [گذشته: loaded] [گذشته کامل: loaded]

3 بار زدن بار کردن، پر کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: بار زدن بار کردن
مترادف و متضاد unload
  • 1.How long will it take to load this sand onto the truck?
    1. چقدر طول می‌کشد که این (میزان) شن را به این کامیون بار بزنی [چقدر طول می‌کشد که این شن را بار کامیون کنی]؟
  • 2.We finished loading and set off.
    2. ما بار زدن را تمام کردیم و راه افتادیم.
to load the dishwasher
پر کردن ماشین ظرفشویی

4 بارگذاری کردن (کامپیوتر) بارگذاری شدن

  • 1.You need to load this program onto your computer.
    1. شما باید این برنامه را در کامپیوترتان بارگذاری کنید.

5 پر کردن (خشاب تفنگ با فشنگ) فشنگ گذاشتن

  • 1.I pulled the trigger, but nothing happened. I had forgotten to load the gun.
    1. ماشه را کشیدم، ولی اتفاقی نیفتاد. فراموش کرده بودم که تفنگ را پر کنم.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان