[اسم]

matrimony

/ˈmætrəˌmoʊni/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 زندگی زناشویی ازدواج، نکاح

معادل ها در دیکشنری فارسی: ازدواج تاهل زناشویی نکاح مزاوجت
formal specialized
مترادف و متضاد marriage wedlock divorce
  • 1.Because of lack of money, the sweetness of their matrimony turned sour.
    1. به خاطر کمبود پول شیرینی زندگی زناشویی آنها به تلخی کشیده شد.
  • 2.Some bachelors find it very difficult to give up their freedom for the blessings of matrimony.
    2. برخی مردان مجرد از دست دادن آزادی‌شان را برای به دست آوردن نعمات زندگی زناشویی سخت می‌یابند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان