[اسم]

measurement

/ˈmeʒ.ər.mənt/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 اندازه ابعاد (جمع)

  • 1.I took your measurements for your new suit.
    1. اندازه‌ات را برای کت و شلوار جدیدت گرفتم.
  • 2.The measurements of both rooms were identical.
    2. ابعاد هر دو اتاق یکسان بودند.

2 اندازه‌گیری سنجش

معادل ها در دیکشنری فارسی: اندازه‌گیری سنجش
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان