[اسم]

measure

/ˈmeʒər/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 میزان (موسیقی) ترازه

2 اقدام

معادل ها در دیکشنری فارسی: اقدام
safety/security/preventative/temporary ... measures
اقدامات ایمنی/امنیتی/پیشگیرانه/موقت و...
measure to do something
اقدام برای انجام کاری
  • We must take preventive measures to reduce crime in the area.
    ما باید اقدامات پیشگیرانه انجام دهیم تا جرم و جنایت را در این منطقه کاهش دهیم.

3 مقیاس

مترادف و متضاد scale
  • 1.A yard is a measure of length.
    1. «یارد»، مقیاس طول است.

4 وزن (شعر) آهنگ

[فعل]

to measure

/ˈmeʒər/
فعل گذرا
[گذشته: measured] [گذشته: measured] [گذشته کامل: measured]

5 اندازه‌گیری کردن اندازه گرفتن

to measure something in something
اندازه‌گیری کردن چیزی با مقیاس چیزی
  • A ship's speed is measured in knots.
    سرعت یک کشتی با مقیاس گره اندازه‌گیری می‌شود.
to measure somebody/something
کسی/چیزی را اندازه گرفتن
  • 1. Could you measure these windows for me?
    1. می‌شود این پنجره‌ها را برایم اندازه بگیرید؟
  • 2. My sister measures herself every month.
    2. خواهرم هر ماه، (وزن) خود را اندازه‌گیری می‌کند.
to measure somebody/something for something
اندازه کسی/چیزی را برای چیزی گرفتن
  • He's gone to be measured for a new suit.
    او رفته است تا اندازه‌اش را برای یک کت و شلوار جدید بگیرند.
to measure how much/how long...
اندازه گرفتن مقدار/طول و...
  • A dipstick is used to measure how much oil is left in an engine.
    از یک میله مدرج برای اندازه گرفتن مقدار بنزین در موتور استفاده می‌شود.

6 اندازه داشتن

  • 1.This room measures 15 feet across.
    1. این اتاق از عرض، 15 فوت اندازه دارد.

7 ارزیابی کردن مقایسه کردن

to measure somebody/something against somebody/something
کسی/چیزی را با کسی/چیزی مقایسه کردن
  • You should not measure your life against mine.
    نباید زندگی‌ات را با زندگی من مقایسه کنی.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان