Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . میزان (موسیقی)
2 . اقدام
3 . مقیاس
4 . وزن (شعر)
5 . اندازهگیری کردن
6 . اندازه داشتن
7 . ارزیابی کردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
measure
/ˈmeʒər/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
میزان (موسیقی)
ترازه
2
اقدام
معادل ها در دیکشنری فارسی:
اقدام
safety/security/preventative/temporary ... measures
اقدامات ایمنی/امنیتی/پیشگیرانه/موقت و...
measure to do something
اقدام برای انجام کاری
We must take preventive measures to reduce crime in the area.
ما باید اقدامات پیشگیرانه انجام دهیم تا جرم و جنایت را در این منطقه کاهش دهیم.
3
مقیاس
معادل ها در دیکشنری فارسی:
اندازه
انگاره
حسب
سنجه
میزان
مقیاس
مترادف و متضاد
scale
1.A yard is a measure of length.
1. «یارد»، مقیاس طول است.
4
وزن (شعر)
آهنگ
[فعل]
to measure
/ˈmeʒər/
فعل گذرا
[گذشته: measured]
[گذشته: measured]
[گذشته کامل: measured]
صرف فعل
5
اندازهگیری کردن
اندازه گرفتن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
اندازه گرفتن
پیمودن
وزن کردن
سنجیدن
متر کردن
to measure something in something
اندازهگیری کردن چیزی با مقیاس چیزی
A ship's speed is measured in knots.
سرعت یک کشتی با مقیاس گره اندازهگیری میشود.
to measure somebody/something
کسی/چیزی را اندازه گرفتن
1. Could you measure these windows for me?
1. میشود این پنجرهها را برایم اندازه بگیرید؟
2. My sister measures herself every month.
2. خواهرم هر ماه، (وزن) خود را اندازهگیری میکند.
to measure somebody/something for something
اندازه کسی/چیزی را برای چیزی گرفتن
He's gone to be measured for a new suit.
او رفته است تا اندازهاش را برای یک کت و شلوار جدید بگیرند.
to measure how much/how long...
اندازه گرفتن مقدار/طول و...
A dipstick is used to measure how much oil is left in an engine.
از یک میله مدرج برای اندازه گرفتن مقدار بنزین در موتور استفاده میشود.
6
اندازه داشتن
1.This room measures 15 feet across.
1. این اتاق از عرض، 15 فوت اندازه دارد.
7
ارزیابی کردن
مقایسه کردن
to measure somebody/something against somebody/something
کسی/چیزی را با کسی/چیزی مقایسه کردن
You should not measure your life against mine.
نباید زندگیات را با زندگی من مقایسه کنی.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
measles
meanwhile
meantime
meanspirited
mean value
measure up
measurement
measuring cup
meat
meat cleaver
کلمات نزدیک
measurable
measly
measles
meanwhile
meantime
measured
measurement
measuring cup
measuring glass
measuring jug
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان