[صفت]

medium

/ˈmiːdiəm/
غیرقابل مقایسه
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 متوسط

معادل ها در دیکشنری فارسی: متوسط
مترادف و متضاد average middling extreme
  • 1.All shirts come in small, medium, and large.
    1. همه پیراهن‌ها سایز کوچک، متوسط و بزرگ دارند.
a girl of medium height
یک دختر با قد متوسط
[اسم]

medium

/ˈmiːdiəm/
قابل شمارش
[جمع: media]

2 رسانه وسیله یا راه بیان

معادل ها در دیکشنری فارسی: رسانه
  • 1.Watercolor art is often considered childish, but some artists have achieved great things working in that medium.
    1. هنر آبرنگ اغلب بچگانه در نظر گرفته می‌شود، اما برخی هنرمندان با کار کردن در آن (زمینه)، به چیزهای بسیار خوبی دست یافته‌اند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان