Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . متوسط
2 . رسانه
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[صفت]
medium
/ˈmiːdiəm/
غیرقابل مقایسه
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
متوسط
معادل ها در دیکشنری فارسی:
متوسط
مترادف و متضاد
average
middling
extreme
1.All shirts come in small, medium, and large.
1. همه پیراهنها سایز کوچک، متوسط و بزرگ دارند.
a girl of medium height
یک دختر با قد متوسط
[اسم]
medium
/ˈmiːdiəm/
قابل شمارش
[جمع: media]
2
رسانه
وسیله یا راه بیان
معادل ها در دیکشنری فارسی:
رسانه
1.Watercolor art is often considered childish, but some artists have achieved great things working in that medium.
1. هنر آبرنگ اغلب بچگانه در نظر گرفته میشود، اما برخی هنرمندان با کار کردن در آن (زمینه)، به چیزهای بسیار خوبی دست یافتهاند.
تصاویر
کلمات نزدیک
mediterranean
meditation
meditate
mediocrity
mediocre performance
medium wave
medium-length
medium-rare
medium-sized
medium-term
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان