[فعل]

to mingle

/ˈmɪŋɡl/
فعل ناگذر
[گذشته: mingled] [گذشته: mingled] [گذشته کامل: mingled]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 هم‌صحبت شدن (با افراد در مهمانی و...) معاشرت کردن

مترادف و متضاد circulate
  • 1.The party will be a good opportunity to mingle with the other students.
    1. مهمانی فرصت خوبی برای هم‌صحبت شدن با بقیه دانشجوها خواهد بود.

2 ترکیب شدن مخلوط شدن

معادل ها در دیکشنری فارسی: درآمیختن مخلوط شدن آمیختن
مترادف و متضاد mix
  • 1.Her tears mingled with the blood on her face.
    1. اشک‌های او با خون روی صورتش مخلوط شدند.
  • 2.The colors mingled together to make brown.
    2. (این) رنگ‌ها با هم ترکیب شدند تا (رنگ) قهوه‌ای درست کنند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان