Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . بد اداره کردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to mismanage
/ˌmɪsˈmænɪdʒ/
فعل گذرا
[گذشته: mismanaged]
[گذشته: mismanaged]
[گذشته کامل: mismanaged]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
بد اداره کردن
بد مدیریت کردن
مترادف و متضاد
mishandle
1.The department’s budget was badly mismanaged.
1. بودجه بخش بسیار بد مدیریت شد.
تصاویر
کلمات نزدیک
misleading
mislead
mislay
misjudge
misinterpretation
mismanagement
mismatch
misnomer
misogynist
misogyny
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان