[فعل]

to mismanage

/ˌmɪsˈmænɪdʒ/
فعل گذرا
[گذشته: mismanaged] [گذشته: mismanaged] [گذشته کامل: mismanaged]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 بد اداره کردن بد مدیریت کردن

مترادف و متضاد mishandle
  • 1.The department’s budget was badly mismanaged.
    1. بودجه بخش بسیار بد مدیریت شد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان