[فعل]

to moan

/moʊn/
فعل ناگذر
[گذشته: moaned] [گذشته: moaned] [گذشته کامل: moaned]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 ناله کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: نالیدن ناله کردن
  • 1.He was moaning with pain.
    1. او داشت از درد ناله می‌کرد.

2 شکوه کردن گله کردن، شکایت کردن

  • 1.He’s always moaning about the weather.
    1. او همیشه از هوا شکوه می‌کند.
[اسم]

moan

/moʊn/
قابل شمارش

3 آه ناله، آه و زاری

معادل ها در دیکشنری فارسی: آه و ناله ناله
  • 1.I heard a loud moan.
    1. آه بلندی شنیدم.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان