[اسم]

mouth

/mɑʊθ/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 دهان

معادل ها در دیکشنری فارسی: دهان دهن دهنی فم
  • 1.You shouldn't put so much food in your mouth at once.
    1. تو نباید این همه غذا را یک‌دفعه در دهانت بگذاری.
to open/shut/close one's mouth
دهان خود را باز کردن/بستن/بستن
  • Open your mouth wide and say "Ah."
    دهانت را کاملا باز کن و بگو "آ".
to cover one's mouth
جلوی دهان خود را گرفتن
  • She laughed, covering her mouth with her hand.
    او در حالی که جلوی دهانش را با دستش گرفته بود، خندید.
to wipe one's mouth
دهان خود را پاک کردن
  • He laid down his fork and wiped his mouth.
    او چنگالش را پایین گذاشت و دهانش را پاک کرد.
with one's mouth full
با دهان پر
  • Don’t talk with your mouth full.
    با دهان پر حرف نزنید.
توضیحاتی در رابطه با اسم mouth
معادل اسم mouth در فارسی "دهان" است. به منفذی در قسمت پایینی صورت انسان که برای غذا خوردن، صحبت کردن و تنفس از آن استفاده می‌شود، دهان گفته می‌شود.

2 دهانه

معادل ها در دیکشنری فارسی: دهانه دهنه مصب
the mouth of a cave/pit...
دهانه غار/چاه و...
  • It is a small village, by the mouth of a river.
    این یک روستای کوچک است که در دهانه یک رود قرار دارد.

3 زبان (نحوه سخن گفتن)

informal
مترادف و متضاد language
  • 1.I don't like your mouth.
    1. از زبانت خوشم نمی‌آید.
  • 2.Watch your mouth!
    2. مراقب زبانت [حرف زدنت] باش!
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان