Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . دهان
2 . دهانه
3 . زبان (نحوه سخن گفتن)
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
mouth
/mɑʊθ/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
دهان
معادل ها در دیکشنری فارسی:
دهان
دهن
دهنی
فم
1.You shouldn't put so much food in your mouth at once.
1. تو نباید این همه غذا را یکدفعه در دهانت بگذاری.
to open/shut/close one's mouth
دهان خود را باز کردن/بستن/بستن
Open your mouth wide and say "Ah."
دهانت را کاملا باز کن و بگو "آ".
to cover one's mouth
جلوی دهان خود را گرفتن
She laughed, covering her mouth with her hand.
او در حالی که جلوی دهانش را با دستش گرفته بود، خندید.
to wipe one's mouth
دهان خود را پاک کردن
He laid down his fork and wiped his mouth.
او چنگالش را پایین گذاشت و دهانش را پاک کرد.
with one's mouth full
با دهان پر
Don’t talk with your mouth full.
با دهان پر حرف نزنید.
توضیحاتی در رابطه با اسم mouth
معادل اسم mouth در فارسی "دهان" است. به منفذی در قسمت پایینی صورت انسان که برای غذا خوردن، صحبت کردن و تنفس از آن استفاده میشود، دهان گفته میشود.
2
دهانه
معادل ها در دیکشنری فارسی:
دهانه
دهنه
مصب
the mouth of a cave/pit...
دهانه غار/چاه و...
It is a small village, by the mouth of a river.
این یک روستای کوچک است که در دهانه یک رود قرار دارد.
3
زبان (نحوه سخن گفتن)
informal
مترادف و متضاد
language
1.I don't like your mouth.
1. از زبانت خوشم نمیآید.
2.Watch your mouth!
2. مراقب زبانت [حرف زدنت] باش!
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
mousy
mousse
moussaka
mouser
mousepad
mouth-to-mouth resuscitation
mouth-watering
mouth bow
mouth harp
mouth off
کلمات نزدیک
mousy
moustache
mousse
moussaka
mousetrap
mouth off
mouth to feed
mouth-organ
mouth-watering
mouth-watering scent
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان