[اسم]

navigation

/ˈnævəˈgeɪʃən/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 راه‌یابی مسیریابی

معادل ها در دیکشنری فارسی: جهت‌یابی ناوبری
  • 1.In the past, navigation depended on a knowledge of the positions of the stars.
    1. در گذشته، مسیریابی وابسته به دانش موقعیت‌های ستارگان بود.
  • 2.Mechanics discovered problems with the plane's navigation system.
    2. مکانیک‌ها مشکلاتی در سیستم راه‌یابی هواپیما پیدا کردند.

2 دریانوردی ناوبری

معادل ها در دیکشنری فارسی: دریانوردی کشتی‌رانی
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان