[فعل]

to necessitate

/nəˈsɛsəˌteɪt/
فعل گذرا
[گذشته: necessitated] [گذشته: necessitated] [گذشته کامل: necessitated]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 مستلزم بودن ایجاب کردن، مجبور کردن، ضروری ساختن

معادل ها در دیکشنری فارسی: ایجاب کردن
  • 1.An important meeting necessitates my being in Boston on Friday.
    1. یک جلسه ی مهم بودن من در بوستون روز جمعه را ایجاب می کند.
  • 2.Reduction in government spending will necessitate further cuts in public services.
    2. کاهش هزینه های دولت ناگزیر مستلزم کاهش های بیشتری در خدمات عمومی خواهد بود.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان