Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . مستلزم بودن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to necessitate
/nəˈsɛsəˌteɪt/
فعل گذرا
[گذشته: necessitated]
[گذشته: necessitated]
[گذشته کامل: necessitated]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
مستلزم بودن
ایجاب کردن، مجبور کردن، ضروری ساختن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
ایجاب کردن
1.An important meeting necessitates my being in Boston on Friday.
1. یک جلسه ی مهم بودن من در بوستون روز جمعه را ایجاب می کند.
2.Reduction in government spending will necessitate further cuts in public services.
2. کاهش هزینه های دولت ناگزیر مستلزم کاهش های بیشتری در خدمات عمومی خواهد بود.
تصاویر
کلمات نزدیک
necessary
necessarily
nebulous
nebula
neatness
necessities
necessity
neck
neck and neck
neckerchief
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان