Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . لمیدن
2 . در جای امن قرار داشتن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to nestle
/nˈɛsəl/
فعل ناگذر
[گذشته: nestled]
[گذشته: nestled]
[گذشته کامل: nestled]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
لمیدن
آسودن، آرامیدن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
جا خوش کردن
1.He hugged her and she nestled against his chest.
1. او در آغوشش گرفت و او به سینهاش لم داد.
2.The baby nestled in her arms.
2. نوزاد در آغوشش آرامید.
2
در جای امن قرار داشتن
در جای دنج بودن
1.The little town nestles at the foot of the hill.
1. (این) شهر کوچک در پایین تپه (در یک جای دنج) جای دارد.
تصاویر
کلمات نزدیک
nest egg
nest
nessie
nervy
nervousness
nestling
net
net curtains
net earnings
net profit
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان