Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . رشتهفرنگی
2 . سر
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
noodle
/ˈnuːdl/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
رشتهفرنگی
نودل
معادل ها در دیکشنری فارسی:
رشته
1.Chinese love eating noodle.
1. چینیها رشتهفرنگی خوردن را دوست دارند.
2
سر
مغز، مخ
informal
1.Did that hit you on the noodle?
1. آیا آن به سرت خورد؟
2.Use your noodle!
2. از مغزت استفاده کن!
تصاویر
کلمات نزدیک
nonstarter
nonsmoking
nonsensical
nonsense
nonresident
noodle around
noodlehead
noodles
nook
noon
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان