Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . شرکت
2 . عملیات
3 . عمل جراحی
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
operation
/ˌɑːpəˈreɪʃn/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
شرکت
سازمان
مترادف و متضاد
business
enterprise
firm
organization
a huge multinational operation
یک شرکت بزرگ چندملیتی
2
عملیات
فعالیت
معادل ها در دیکشنری فارسی:
عملیات
مترادف و متضاد
action
activity
exercise
a military operation
یک عملیات نظامی
the firm’s banking operations overseas
عملیات بانکی شرکت در خارج از کشور
3
عمل جراحی
معادل ها در دیکشنری فارسی:
عمل جراحی
عمل
مترادف و متضاد
surgery
have an operation
عمل جراحی داشتن
Will I need to have an operation?
آیا نیاز خواهم داشت عمل جراحی داشته باشم؟
operation on somebody/something (to do something)
عمل جراحی روی کسی/چیزی (برای انجام کاری)
an operation on her lung to remove a tumor
عمل جراحی روی ریهاش برای برداشتن یک تومور
operation on somebody/something (for something)
عمل جراحی روی کسی/چیزی (برای چیزی)
Doctors performed an emergency operation for appendicitis last night.
دکترها دیشب یک جراحی اورژانسی برای آپاندیس انجام دادند.
a complicated operation
یک عمل جراحی پیچیده [دشوار]
تصاویر
کلمات نزدیک
operating theater
operating table
operating system
operating room
operating costs
operational
operations room
operative
operative word
operator
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان