Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . رقیب
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
opponent
/əˈpoʊnənt/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
رقیب
مخالف
معادل ها در دیکشنری فارسی:
حریف
هماورد
معارض
مخالف
مترادف و متضاد
adversary
opposer
rival
ally
colleague
partner
1.a political opponent
1. مخالف سیاسی
2.He was a bitter opponent of costly urban reform.
2. او مخالف جدی اصلاحات هزینهزای شهری بود.
3.Seeing his flabby opponent, Slugger was sure he would be victorious.
3. "اسلاگر" با دیدن رقیب چاقش مطمئن شد که پیروز خواهد بود.
4.The Russian chess player underestimated his opponent and lost.
4. شطرنج باز روس رقیبش را دست کم گرفت و باخت.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
opossum
opinion
opine
ophthalmologist
operator
opportunist
opportunistic
opposite
opposition
oppress
کلمات نزدیک
opossum
opium
opinionated
opinion poll
opinion
opportune
opportunism
opportunist
opportunistic
opportunity
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان