[فعل]

to order about

/ˈɔrdər əˈbaʊt/
فعل گذرا
[گذشته: ordered about] [گذشته: ordered about] [گذشته کامل: ordered about]

1 امرونهی کردن رئیس‌بازی درآوردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: تحکم کردن
disapproving
مترادف و متضاد order around
to order somebody about
کسی را امرونهی کردن
  • 1. It was obvious he was used to ordering people about.
    1. واضح بود که او عادت داشت به آدم‌ها امرونهی کند.
  • 2. Stop trying to order me about!
    2. این‌قدر سعی نکن من را امرونهی کنی!
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان