[فعل]

to ordain

/ɔːrˈdeɪn/
فعل گذرا
[گذشته: ordained] [گذشته: ordained] [گذشته کامل: ordained]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 (به‌عنوان کشیش، خاخام و...) منصوب کردن گماشتن

  • 1.He was ordained (as) a priest last year.
    1. او پارسال به‌عنوان کشیش منصوب شد.

2 دستور دادن وضع کردن، امر کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: مقرر کردن
formal
  • 1.Fate had ordained that they would never meet again.
    1. سرنوشت وضع کرده بود که آنها هرگز دیگر همدیگر را نبینند.
  • 2.It was ordained that the property should be returned to the original owner.
    2. دستور داده شده بود که (آن) ملک به صاحب اصلی‌اش بازگردانده شود.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان