[فعل]

to orchestrate

/ˈɔːrkɪstreɪt/
فعل گذرا
[گذشته: orchestrated] [گذشته: orchestrated] [گذشته کامل: orchestrated]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 سازماندهی کردن ترتیب دادن، برنامه‌ریزی کردن

formal
مترادف و متضاد stage-manage
  • 1.The riots were orchestrated by anti-government forces.
    1. شورش‌ها توسط گروه‌های ضددولت برنامه‌ریزی شده بودند.
a carefully orchestrated publicity campaign
یک پویش تبلیغاتی به‌دقت سازمان‌دهی‌شده

2 موسیقی نوشتن (برای ارکستر)

  • 1.The song was stunningly arranged and orchestrated.
    1. (آن) آهنگ به‌طرز زیبایی تنظیم و نوشته شده بود.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان