Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . سازماندهی کردن
2 . موسیقی نوشتن (برای ارکستر)
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to orchestrate
/ˈɔːrkɪstreɪt/
فعل گذرا
[گذشته: orchestrated]
[گذشته: orchestrated]
[گذشته کامل: orchestrated]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
سازماندهی کردن
ترتیب دادن، برنامهریزی کردن
formal
مترادف و متضاد
stage-manage
1.The riots were orchestrated by anti-government forces.
1. شورشها توسط گروههای ضددولت برنامهریزی شده بودند.
a carefully orchestrated publicity campaign
یک پویش تبلیغاتی بهدقت سازماندهیشده
2
موسیقی نوشتن (برای ارکستر)
1.The song was stunningly arranged and orchestrated.
1. (آن) آهنگ بهطرز زیبایی تنظیم و نوشته شده بود.
تصاویر
کلمات نزدیک
orchestral music
orchestral
orchestra
orchard
orbital
orchestration
orchid
ordain
ordeal
order
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان