[عبارت]

out of one's depth

/aʊt ʌv wʌnz dɛpθ/

1 احساس ناتوانی و عدم تسلط بر اوضاع را داشتن کنترلی بر اوضاع نداشتن

  • 1.He felt totally out of his depth in his new job.
    1. او در شغل جدیدش کاملا احساس ناتوانی می‌کرد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان