[فعل]

to outrage

/ˈaʊtreɪdʒ/
فعل گذرا
[گذشته: outraged] [گذشته: outraged] [گذشته کامل: outraged]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 سخت خشمگین کردن برآشفتن

  • 1.The killings have outraged the entire community.
    1. کشتارها تمام جامعه را سخت عصبانی کرده است.
[اسم]

outrage

/ˈaʊtreɪdʒ/
غیرقابل شمارش

2 غضب خشم شدید، برآشفتگی

مترادف و متضاد anger fury rage
  • 1.Tommy was feeling outrage when his parents said he couldn’t go to the dance.
    1. وقتی والدین "تامی" گفتند او نمی‌تواند به مهمانی رقص برود، او احساس خشم شدید کرد.

3 عمل خشونت‌آمیز تخطی، توهین، ظلم

تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان