Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . فر
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
oven
/ˈʌv.ən/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
فر
کوره، اجاق
معادل ها در دیکشنری فارسی:
فر
مترادف و متضاد
cooker
furnace
stove
1.a microwave oven
1. یک فر مایکروویو
2.Our oven is old.
2. اجاق ما قدیمی است.
3.Pour the cake batter into the pan, place it in the oven.
3. خمیر کیک را داخل ماهیتابه بریزید و آن را داخل فر قرار دهید.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
ovate
ovalbumin
oval-shaped
oval
outwards
oven-ready
ovenbake
ovenware
over
over again
کلمات نزدیک
ovation
ovary
ovarian
oval
ova
ovenproof
ovenware
over
over and over
over my dead body
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان