[فعل]

to pass off

/ˈpæs ˈɔf/
فعل گذرا
[گذشته: passed off] [گذشته: passed off] [گذشته کامل: passed off]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 جا زدن (خود) به‌عنوان کسی دیگر

معادل ها در دیکشنری فارسی: قالب کردن
  • 1.He passed himself off as a doctor.
    1. او خودش را به‌عنوان یک پزشک جا زد.

2 برگزار شدن روی دادن

  • 1.The demonstration passed off peacefully.
    1. تظاهرات در صلح و آرامش برگزار شد.
  • 2.The pop festival passed off well, despite the fears of local residents.
    2. جشنواره موسیقی پاپ به‌خوبی پیش رفت، علی‌رغم نگرانی‌های ساکنین محلی.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان