[فعل]

to pass out

/pæs aʊt/
فعل ناگذر
[گذشته: passed out] [گذشته: passed out] [گذشته کامل: passed out]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 غش کردن بیهوش شدن

معادل ها در دیکشنری فارسی: از هوش رفتن
مترادف و متضاد faint
  • 1.I was hit on the head and passed out.
    1. به سرم ضربه خورد و من بیهوش شدم.
  • 2.The heat was too much for me and I passed out.
    2. گرما برای من زیاد از حد شد و من غش کردم.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان