Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . جا زدن (خود) بهعنوان کسی دیگر
2 . برگزار شدن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to pass off
/ˈpæs ˈɔf/
فعل گذرا
[گذشته: passed off]
[گذشته: passed off]
[گذشته کامل: passed off]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
جا زدن (خود) بهعنوان کسی دیگر
معادل ها در دیکشنری فارسی:
قالب کردن
1.He passed himself off as a doctor.
1. او خودش را بهعنوان یک پزشک جا زد.
2
برگزار شدن
روی دادن
1.The demonstration passed off peacefully.
1. تظاهرات در صلح و آرامش برگزار شد.
2.The pop festival passed off well, despite the fears of local residents.
2. جشنواره موسیقی پاپ بهخوبی پیش رفت، علیرغم نگرانیهای ساکنین محلی.
تصاویر
کلمات نزدیک
pass mark
pass key
pass away
pass around
pass a test
pass on
pass out
pass round
pass the buck
pass through
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان