[فعل]

to pause

/pɔz/
فعل ناگذر
[گذشته: paused] [گذشته: paused] [گذشته کامل: paused]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 درنگ کردن مکث کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: درنگ کردن مکث کردن
مترادف و متضاد hesitate stall continue
  • 1.Anita paused for a moment, then said: ‘All right’.
    1. "آنیتا" یک لحظه مکث کرد، سپس گفت: «باشه.»
  • 2.He paused for a moment.
    2. او برای لحظه‌ای درنگ کرد.

2 متوقف کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: توقف کردن
مترادف و متضاد cease halt stop continue proceed
  • 1.Can you pause the film there, please?
    1. می‌توانی فیلم را آنجا متوقف کنی، لطفاً؟
[اسم]

pause

/pɔz/
قابل شمارش

3 وقفه مکث

معادل ها در دیکشنری فارسی: درنگ وقفه مکث آرامش
مترادف و متضاد break halt stop
  • 1.After a long, awkward pause someone asked a question.
    1. پس از وقفه‌ای [سکوتی] طولانی و خجالت‌آور، یک نفر سوالی پرسید.
  • 2.She spoke for three quarters of an hour without a pause.
    2. او برای سه ربع ساعت بدون وقفه صحبت کرد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان