[اسم]

plastic

/ˈplæs.tɪk/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 پلاستیک

معادل ها در دیکشنری فارسی: پلاستیک
  • 1.He put a sheet of plastic over the broken window.
    1. او صفحه‌ای پلاستیکی روی پنجره شکسته گذاشت.
  • 2.Most children's toys are made of plastic.
    2. بیشتر اسباب‌بازی‌های بچه‌ها از پلاستیک درست شده‌است.
[صفت]

plastic

/ˈplæs.tɪk/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: more plastic] [حالت عالی: most plastic]

2 پلاستیکی

معادل ها در دیکشنری فارسی: پلاستیکی
مترادف و متضاد malleable mouldable rigid
  • 1.a plastic bag
    1. یک کیف پلاستیکی
  • 2.a plastic box
    2. یک جعبه پلاستیکی
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان