[اسم]

portrayal

/pɔːrˈtreɪəl/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 بازی کردن در نقش به تصویر کشیدن

  • 1.She won an award for her portrayal of Virginia Woolf.
    1. او به خاطر بازی کردن در نقش ویرجینیا وولف جایزه گرفت.

2 بازنمود تجسم، تصویر، تصویرسازی

  • 1.The article examines the portrayal of men in the media.
    1. آن مقاله بازنمود مردان در رسانه را بررسی می‌کند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان