[اسم]

position

/pəˈzɪʃ.ən/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 وضعیت موقعیت

معادل ها در دیکشنری فارسی: وضعیت وضع موقعیت
مترادف و متضاد location place situation state
  • 1.I found our position on the map.
    1. موقعیت‌مان را روی نقشه پیدا کردم.
  • 2.the sofa is in a different position.
    2. کاناپه در موقعیت [جای] متفاوتی است.
  • 3.When two of your best friends argue it puts you in a bad position.
    3. وقتی دو تا از بهترین دوستانت بحث می‌کنند، شما را در وضعیت بدی قرار می‌دهد.

2 (ورزش، پلیس) پست

مترادف و متضاد place status
  • 1.I didn't know you played hockey - what position do you play?
    1. نمی‌دانستم تو هاکی بازی می‌کنی؛ چه پستی بازی می‌کنی؟
in position
سر پست
  • The police were all in position.
    همه پلیس‌ها سر پست خود بودند.

3 جایگاه مقام

معادل ها در دیکشنری فارسی: پست سمت منصب مقام
مترادف و متضاد stature status
to be in a position of power/strength/authority
در جایگاه قدرت/توانایی/اقتدار بودن
  • He was appointed to a position of power.
    او به جایگاه قدرت منتصب شد.
position of somebody/something (in something)
جایگاه کسی/چیزی (در چیزی)
  • 1. the position of women in society
    1. جایگاه زنان در جامعه
  • 2. your position in the company
    2. مقام شما در این شرکت
position to do something
جایگاه انجام کاری
  • I'm afraid I am not in a position to help you.
    متاسفانه من در موقعیتی نیستم که کمکت کنم.

4 کار موقعیت شغلی

مترادف و متضاد employment job occupation
position in something
کار در جایی
  • 1. She applied for a position in the same company I work for.
    1. او برای کاری [موقعیت شغلی] در همان شرکتی که من کار می‌کنم، درخواست داد.
  • 2. Tim was being groomed for a managerial position.
    2. تیم برای موقعیت شغلی مدیریت آموزش دیده است.

5 حالت

معادل ها در دیکشنری فارسی: چگونگی حالت
مترادف و متضاد posture state
  • 1.She was still sitting in the same position when I came back.
    1. وقتی برگشتم، او هنوز در همان حالت قبلی نشسته بود.
a sitting/kneeling/lying... position
حالت نشسته/زانوزده/خوابیده و...
  • Keep the box in an upright position.
    جعبه را به حالت ایستاده نگه دارید.

6 موضع دیدگاه

معادل ها در دیکشنری فارسی: موضع
مترادف و متضاد point of view stance
to declare/shift/change one's position
موضع خود را اعلام کردن/تغییر دادن/تغییر دادن
position on something
موضع درباره چیزی
  • the party’s position on education reforms
    موضع حزب درباره اصلاحات آموزشی
to reconsider one's position
از موضع خویش تجدید نظر کردن
  • If Lafontaine is forced to climb down, he may wish to reconsider his position.
    اگر "لافونتین" مجبور به قبول شکست شود، ممکن است که بخواهد در موضع خود تجدید نظر کند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان