[اسم]

puncture

/ˈpʌŋktʃər/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 سوراخ کوچک پنچر

معادل ها در دیکشنری فارسی: سوراخ
  • 1.My bike has had two punctures in the last three weeks.
    1. دوچرخه‌ام در سه هفته اخیر دو بار پنچر شده است.
  • 2.She had a puncture in her arm, from a wasp sting.
    2. او روی دستش سوراخ کوچکی داشت که جای نیش زنبور بود.
[فعل]

to puncture

/ˈpʌŋktʃər/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: punctured] [گذشته: punctured] [گذشته کامل: punctured]

2 سوراخ کردن پنچر کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: آجیدن
  • 1.A piece of glass punctured the tire.
    1. یک تکه شیشه لاستیک را پنچر کرد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان