Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . تنبیه کردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to punish
/ˈpʌn.ɪʃ/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: punished]
[گذشته: punished]
[گذشته کامل: punished]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
تنبیه کردن
مجازات کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
ادب کردن
تنبیه کردن
نقره داغ کردن
مجازات کردن
قصاص کردن
گوشمالی دادن
مترادف و متضاد
discipline
penalize
exonerate
pardon
1.He punished the class by giving them extra work.
1. او با دادن کار اضافه کلاس را تنبیه کرد.
2.Those responsible for these crimes must be brought to court and punished.
2. آنهایی که مسئول این جرایم هستند باید به دادگاه آورده شده و مجازات شوند.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
pungent
puncture
punctuation mark
punctuation
punctuality
punjabi
punk rock
punk rocker
punt
puny
کلمات نزدیک
pungent smell
pungent
pundit
puncture
punctuation mark
punishable
punishing
punishment
punitive
punjabi
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان